یکی بود...یکی نبود...
برای تنها عشق زندگیم...
یکی بود یکی نبود... یه روز خودم و دلم عاشق یکی و دلش شدیم... ولی اون رفت و من و دلمو شکست... دیروز خودش و دلش اومده بودن دیدنم... میگفت دلش برام تنگ شده... می خواست پیشش برگردم... ولی من و دلم فقط نگاهش کردیم... چون نمیتونستم باهاش حرف بزنم... فقط وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود... . . . حرف هایی را که می خواهید فردا بگویید همین امروز بگویید...شاید فردا خیلی دیر باشد:( آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |